رزیتا از مرگ صدیقمضطرب است و با کشتن راهپیمایان در حومه جامعه خشم خود را رها می کند. یوجین به او کمک می کند. در همین حال، میشون، جودیت و لوک به اوشن ساید سفر می کنند. در طول مسیر از کتابخانه ای برای کتاب و موسیقی دیدن می کنند. لوک در حالی که به برگه های موسیقی نگاه می کند، از میان قفسه های کتاب مورد حمله واکرها قرار می گیرد. او توسط یک فرد ناشناس نجات می یابد و سپس فرار می کند.