سرجیو برای رویارویی با تیمش و سرهنگ تامایو وارد بانک اسپانیا می شود. تامایو از سرجیو می خواهد که به او بگوید طلا کجاست، اما او نمی داند. او فکر می کند که سرجیو بلوف می زند، اما او حقیقت را می گوید. تامایو سرجیو را می کشاند تا یکی یکی به تیمش نگاه کند. او سعی می کند با وجدان سرجیو بازی کند.